سیب مهربانی

سیب مهربانی در دستان توست اگر ...

داستان ۲: نینی مهربان

نینیشیر همش گریه میکرد و با همه مهربان بود. پدرش در گذشته پادشاه یک جزیره بود و ترور شده بود، مادرش هم از بیماری مرده بود. پادشاهی بود به نام شاه گردالی که دوست پدرش بود و نینیشیر او را خیلی دوست داشت ولی او هم از بیماری مرده بود، پدرش دوست دیگری داشت به نام شیردریایی که او هم مرده بود. بعد از فوت پدرش و فتح جزیره اش، مادرش که بیمار بود او را به جزیره ی ملکه ی الماس آورده بود. اما در آنجا فوت کرده بود و او را با چند دفتر پیش ملکه ی الماس تنها گذاشته بود.
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:22 توسط نفیسه سادات |